سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و درباره فرموده خدا « إنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإحْسانِ » گفت : ] عدل انصاف است و احسان نیکویى کردن . [نهج البلاغه]
دفاع بلاگ
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» کار و نقش آن در تربیت

کار و نقش آن در تربیت
پدر و مادر‌ی که می‌خواهند فرزندشان در آینده یک انسان مولد بشود، باید بین تولید و مصرف او رابطه‌ای منطقی برقرار نمایند. کسی که رابطه‌ی بین تولید و مصرفش را اصلاح کند و ثمره‌ی کارش را در نانی که می‌خورد ببیند، احساس استقلال و شخصیت خواهد نمود. حتّی لیوانی را که فرد خودش از سر شیر آب پرکرده و مصرف می‌کند، درشخصیت او تأثیر دارد. وقتی مصرف تابع کار شد، فرد رابطه‌اش را با کار حفظ می‌کند. چرا؟ زیرا مصرف امری غیر قابل اجتناب و ضروری است. انسان با تحلیل رفتن انرژی نیاز به جایگزین دارد و پوشاک، مسکن، وسایل زندگی و غیره همیشه باید استمرار داشته باشد. برای این کار طبعاً فرد سعی می‌کند برای برطرف کردن نیازهای مستمر، کار و فعالیت خودش را استمرار بخشد. 
سنگ بنای این کار باید از درون خانه و از طفولیت آغاز شود. چگونه این کار عملی می گردد؟ اگر پدر و مادر بین فعالیت های فرزند و تشویق او رابطه ایجاد نمایند، این کار عملی می‌شود. مثلاً وقتی بچه از والدین شیرینی، هدیه، کمک و اسباب‌بازی می‌خواهد، آنان باید بین خواسته‌های او و جایزه ارتباط برقرار کنند و رابطه را کار و عمل او قرار دهند. با این روش، کودک از طفولیت پیچ و مهره اش محکم شده و احساس می‌کند به دلیل کارش بوده که از والدین پول گرفته است، نه این که جلو آن‌ها ایستاده یا تملق گفته تا چیزی به‌دست آورده باشد. اگر فرزند بین تملق و پول گرفتن رابطه دید، باعث می‌شود که دفعه‌ی دیگر تملق بیشتر بگوید تا پول بیشتری بدست آورد. بعضی والدین وقتی بچه پول ‌خواست به او نمی‌دهند ولی وقتی گریه کرد می‌دهند! با این کار، طفل بین گریه و خواسته‌های خود رابطه‌ای می یابد و در نتیجه لجوج می‌شود؛ او ناخودآگاه آموزش می‌بیند که هر‌جا و هر موقع پا زمین ‌زد و زاری و لج نمود، چیزی به دست خواهد آورد! این ضعف والدین را می رساند چون از روی حساب پیش‌بینی نکرده‌اند که این کار را باید بکنند یا نکنند؟ بدهند یا ندهند؟ آنان چون فرزند فشار آورده، تسلیم شده‌اند و بچه هم طبیعتاً یاد گرفته که راه کارش این است که با گریه و فشار و گاهی فحش و بدزبانی و تهدید، مثلاً گلدان را می‌شکنم! کار خودش را جلو ببرد. چرا بچه چنین می‌کند؟ علتش این است که بچه‌ها انسانند و همان پیچیدگی بزرگترها  را دارند. منتها بچه از راه زیرکی‌های خودش بدون این که بتواند بیان کند، عمل می‌نماید. او الان نمی‌تواند بگوید چه نقطه ضعفی از والدین دیده‌است؟ ولی در عمل می‌داند که چه طور از نقطه ضعف آنان سوء استفاده کند! 
همین مطلب در رابطه با بچه ای که به کتک خوردن عادت داده شده صادق است. این بحث قبلاً شد که بچه تا حدّی پیش می‌رود که کتک وجود دارد. او وقتی دید پدر نمی‌تواند کتک بزند، مثلاً در جایی است که پدر نزد دیگران رودربایستی دارد، خودش را آزاد می‌بیند و آن جا فشار خودش را بر پدر وارد می کند، زیرا پدر او را به این نوع تربیت عادت داده است.
1- تربیت و مشکلات فرهنگی اقتصادی 
الف - بیکاری موجب تنفر انسان ازخودش می شود. کسی که از چیزی متنفر گردد در صدد است که آن را نبیند و فراموش کند. بیکار برای کم کردن فشار روحی ممکن است به مطالعه کتاب پردازد و برخی به اعتیاد و مواد مخدّر پناه می برند. ولی درهر صورت، کار تنها راه نجات از این معضل است و می تواند اکثر مشکلات انسان را برطرف سازد. معتاد بیکاری که توانسته اعتیاد را کنار بگذارد و دوباره معتاد شده است، علتش را باید در بیکاری و"تنفر از خویش"جستجو کرد؛ او دو باره با انبوه مشکلات مالی روبرو می شود و برای نجات از فشار آن ها دو باره به اعتیاد می پردازد. کار برای انسان مانند آب برای درخت است و آن را شاداب نگاه می دارد. انسانی شاغل هم همیشه شاداب و خرّم است. 
ب- ”نرم و سبک بودن کار“ خطری است که فرهنگ ما به آن مبتلا است. اگر فرهنگ بگوید دست و لباس خاکی زشت است، ولی پشت میز نشستن قشنگ است، دقیقاً از همین ‌جاست که ضربه می‌خوریم. ما باید به فرهنگی برگردیم که بگوید تاوَل دست و خاک‌آلودگی لباس و صورت کارگر زیباست. پیامبر صلی‌الله‌علیه ‌و آله دست پینه بسته‌ی کارگر و کشاورز را می‌بوسید و به حضرت‌علی‌علیه‌السلام که صورتش را بر خاک ‌گذاشته و خوابیده بود، لقب ابوتراب داد.
 ما باید به فرهنگی برگردیم که سادگی، بی‌تکلف بودن و قناعت را زیبا دانسته و تجملات، چشم هم‌چشمی، اسراف، زیاده‌خواهی و داشتن کالای غیر ضروری را زشت بدانیم. ما چوبمان را از برداشت‌های نادرست زشت و زیبایمان می‌خوریم. همه ی این ها به تربیتِ درخانه بر می‌گردد. وقتی زیبا در نظرها زشت و زشت در نظرها زیبا شد، اگر کارِ مفید و مولدی هم میسر باشد، رهایش کرده پشت میز نشینی را انتخاب می‌کنند تا بگویند امضایش خریدار دارد. 
 مشکلات فرهنگی به طور طبیعی مشکلات اقتصادی را بدنبال دارد. گاهی موضوع خیلی واضح‌تر است. مثلاً برای انتخاب پزشک حاذق، گاه بعضی مریض‌ها روی قیمت ویزیت بالا حساب می‌کنند و می‌گویند چون پول معاینه مثلاً 1000 تومان است، معلوم می‌شود که پزشک چیزی نمی‌فهمد، اما پزشکی که هزینه معاینه ی او 5000 تومان است، حتماً خبری هست که این قدر گران است! طبیبی از همین مسأله به من شکایت کرد. می‌گفت:"هزینه معاینه را ارزان کرده ام و از باب این که کم به من مراجعه می‌شود، دارم ورشکسته می‌شوم! شاگرد کم تجربه‌ی من، حق‌الزحمه‌ی معاینه را بالاتر برده، الان به او بیشتر مراجعه می‌شود اما من که تجربه‌ی بیشتری در این کار دارم، به این خاطر که هزینه معاینه‌ی کمتری می‌گیرم، مراجعات چندانی ندارم!" در مغازه‌ها هم همین‌طور است. برای این‌که ثابت کنند جنسی خوب است، قیمت سنگین روی آن می‌نویسند. بعضی مشتری‌ها وقتی این قیمت ها را ببینند می‌گویند حتماً ارزنده بوده است! این‌ها خصالی است که بعضی را اسیر خود کرده است. 
فرزند باید درمحیطی با یک نظام ارزشی صحیح پرورش یابد. وقتی که پدر و مادر زندگی را ساده گرفتند و از آن‌چه ذهن کودک را منحرف می‌سازد اجتناب کردند، ارزشمندی تولید درذهن کودک پایه‌ریزی می‌گردد و آینده که می‌خواهد کاری برگزیند، محلی را انتخاب می‌کند که بتواند درآن مولّد باشد. روشی که نیکو را در ذهن ما زشت و زشت را نیکو گردانیده، در وابستگی ما اثر دارد. اگر ما پارچه‌ی تولید خودمان را بپوشیم و جامه‌ی زیبا و لطیف خارج را قبیح بدانیم، خیلی از مسایل حل می‌گردد.   
 بنابراین، باید بین تولید و مصرف، از کودکی رابطه‌ی منطقی برقرار شود و  از مصرف منهای تولید جلوگیری گردد که آینده بسیار دیر است.  فرزند اگر درخانه مصرفی رشد‌کرد، زمانی که می‌خواهد استخدام دولت ‌شود، برای این که از این پدر بزرگ هم تغذیه کند، همان روشی را که جلوتر در خانه داشت حالا با دولت در پیش خواهد گرفت؛ یعنی به او می‌چسبد تا پُست در آمد‌داری بگیرد و از هر راه شده پول در بیآورد. با این روند دولت مثل موجود بزرگ جثه‌ای می شود که هر رگش در اختیار عده‌ای است و آن را می‌مکند. لاشه‌ی گوسفندی که بر زمین ‌افتاده، دیده اید! مورچه‌ها روی آن می‌ریزند و هر کدام یک گوشه‌اش را می‌گیرند و مغز استخوا نش را پوک می‌نمایند. گاهی مردم نسبت به دولتشان این چنین هجوم می‌برند! دراین شرایط دولت نمی‌تواند با وجود این همه مکنده، موجود فعّالی باشد. این نوع روابط مصرفی، نیروی دولت را تحلیل می‌برد. نظامی که دولتش مالک و کارفرمای اصلی است و نقش نظارتی خود را فراموش کرده، بهتر از این نخواهد شد.
انسانی که شخصیتش در خانواده تثبیت شده، وضع دیگری دارد. او از کودکی بین عمل و مصرف خودش رابطه احساس می کند. می‌داند که اگر اطاقی را امروز جارو کند، یک 50 تومانی دارد. نمی‌آید بگوید یک50 تومانی به من بدهید. عارش می‌شود این را بگوید. می‌گوید اتاقی دارید جارو کنم؟ ظرفی دارید بشویم؟ آینده، این آدم مفیدی می‌شود و اگر مزدش دادند، ولی کارش ندادند ناراحت می‌گردد و می‌گوید به من اهانت شده است! من چه کار کردم که این پول را به من می‌دهید؟ دلیلش چه بود؟ مگر من مستحق بوده و دست و پا نداشتم که کار کنم؟ یک کار بدهید تا انجام دهم و بعد مزد به من بدهید! این روش اگر درخانه پایه‌گذاری شود، فردا اگر دولت خواست به این فرد چیزی بدهد، می‌گوید امکانات به من بدهید، خودم گلیم خودم را از آب در می‌آورم! بنابراین شیوه‌های اقتصادی دقیقاً تابع موضع‌ گیری‌های فرهنگی است و محال است مشکلات اقتصادی قبل از علاج مشکلات فرهنگیِ جامعه حل شود. 
چراصدقه به آل رسول صلی الله علیه وآله حرام است؟ دین وقتی می‌خواهد شخصیت انسان را نشان دهد، می‌گوید:"صدقه به آل رسول صلی الله علیه وآله حرام است". وقتی حضرت زینب (س)ا و بچه‌ها به دروازه‌کوفه رسیدند، مردم برایشان نان آوردند. حضرت نگرفت و فرمود: صدقه برما خاندان حرام است. این معنی عزت است. 
درابتدای دعوت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله، سلمان می خواست ببیند آیا این همان رسولی است که در کتاب آمده یا نه. برای این کار در اولین برخورد طبقی ازخرما آورد و گفت: صدقه است. دیگران خوردند، اما رسول اکرم صلی الله علیه وآله و علی علیه السلام دست نزدند و هیچ هم نگفتند. طبقی دیگر آورد و گفت این هدیه است. در این موقع آن دو دست بردند و خوردند. چرا؟ چون برای مقربین چیزهایی ممنوع است که برای افراد عادی ممنوع نیست. بی‌شک فلسفه این تفاوت درست است که هر چه نزدیک‌تر شوید، باید عزت نفستان بالاتر بیاید و آن‌هایی که نزدیک ترند، از آنان عزت نفس استثنایی انتظار است؛ این فرهنگ عزت است.
2- اقتصاد ذلّت یا استخدام درقبال مدرک
وقتی فرهنگ عزت آمد، اقتصاد عزت هم به دنبالش می‌آید. اقتصاد عزت، اقتصادِ تولید است واقتصاد ذلت، اقتصاد مصرف. وقتی انسان مزد بلاعوض گرفت، مصرفی و وابسته می‌شود. مثلاً وقتی دولت می‌گوید کسی که مدرک گرفته حتماً باید استخدام شود، چه وضعی پیش می‌آید؟ وضعیت اقتصاد مصرف پیش می آید یعنی همین که اکنون داریم! کارخانه‌ها هم برای استخدام این‌ها را توی جیب خودشان می کنند! الان به نحوی شده که کارخا‌نجات به دلیل کثرت استخدام، نتیجه‌ی تولیدشان جواب حقوق کارکنان را نمی‌دهد. کارخانه‌ی ذوب‌آهن از کثرت استخدام مثل این است که دور آن را مورچه گرفته است و نمی‌تواند حرکت کند؛ به قسمی که دارند اصل آن را می‌خورند، نه از ارزش اضافی که تولید می‌شود!
اگر مردم مصرفی شدند، دولتشان نمی‌تواند مردمی بشود. این روش، شخصیت مردم را درحدّ فردی که دست‌نشانده‌ی دولت است پایین می‌آورد. یعنی فرد به دلیل مدرکی که دولت به او داده استخدام می شود و به کار و شخصیت او ربطی ندارد. این‌جا دولت به او نیاز ندارد، او به دولت نیاز دارد و چون به دولت نیاز دارد، شخصیتی وابسته پیدا می‌کند و این جاست که زمینه‌ی دیکتاتوری شکل خواهد گرفت. چرا؟ چون شما نانتان را از دولت می‌گیرید و باید حرف او را گوش بدهید؛ هرچند هم که برایش ناز کنید. اما اگر رابطه، رابطه‌ی کار باشد، دولت به شما نیاز دارد و فشار می‌آورد که چرا نمی‌آیید کار کنید؟ اگر دولتی بخواهد مردمی‌باشد، مردمش باید مولد باشند. در مملکتی که امور دولتی است و مردم در استخدام دولت هستند، شخصیت مردم، شخصیت ضعیف و در سایه است و رشد نمی‌کند. یعنی تعدادی نوکر در آن‌جا به وجود می‌آیند!
دولتی کردن امور، تحلیل شخصیت انسان‌هاست. اگر بین تلاش و ارزش اضافی فاصله افتاد، دقیقاً شخصیت‌ها تحلیل می‌رود. این‌جا چون ارزش اضافی طبعاً مال دولت است و مردم احتیاجات خود را از دولت می‌گیرند، طبعاً آنان احساس مالکیت نسبت به ارزش اضافی خود نمی‌کنند. درحال حاضر، دولت خودش را مالک ارزش اضافی می‌داند و به مردم به عنوان مرتزقه ‌و مزدور خود چیزی می‌دهد. او به خودش حق می‌دهد که آن‌چه را مردم به دست می‌آورند دراختیار بگیرد و آن‌چه آن‌ها احتیاج دارند به آن‌ها بدهد. این حالت، مزدوری را بین مردم احیا می‌کند. 
ازاین جهت، عاقبتِ "دولت مالکی" این می شود که شخصیت مردم وابسته گردد و انسانیتشان آزاد نشود. عیناً همان رابطه ارباب رعیتی می‌شود که مالک بگوید کار انجام شده مال من است و روزمزد می‌دهم! اگر وضعیت ارباب و رعیتی بد است، پس نباید آن را تعمیم داد! دولتی کردن مسایل یعنی همان مطالبی که در یک زمین یا یک ده، مالک در وضع بسیار وحشیانه انجام می‌داد و حالا به صورت قانونی‌‌درکل جامعه پیاده کرده ایم. این روش شخصیت مردم را تحلیل می برد و آن ها دیگر روی بازو، کار و تلاش خود حساب نمی‌کنند، زیرا که نتیجه‌ها مربوط به شخص دیگری است و به مردم برای این که زنده بمانند چیزی داده می‌شود! شما فکر می کنید چرا ورزش ما در میادین جهانی کاری نمی تواند بکند؟ ایا بخاطر این وضعیت نیست؟ا  
3- چگونه به رزاقیت خدا می‌توان پی‌برد؟
شخصیت انسان، در رابطه‌ی بین تلاش او برای تولید ارزش اضافی و حق مصرفی که دارد تبلور پیدا می‌کند. به عبارت دیگر، شخصیت فرد موقعی تبلور پیدا می‌کند که او کار خودش را در نانش مشاهده کند و کسی را  واسطه نبیند. حال اگر دولت آمد و این رابطه را برهم زد، باعث می‌شود که فرد ادامه‌ی حیات خودش را درتلاش خود نبیند، بلکه دراین ببیند که دولت او را بپذیرد و استخدامش کند. این به رابطه ی بین انسان و خدا لطمه می زند. اگر فرد آن‌چه را که از دست خودش صادر شده از حول و قوه‌ی الهی بداند، شکی در رزّاقیت خدا نمی‌کند و موحّد می شود.
در رابطه با تولید و مصرف، فرد موقعی به توحید می گراید که:  
1- از رازقیت غیرخدا خارج شود.
2- کار را از خودش ببیند.
3- قوه‌ی خودش را هم از خدا بداند.
با طیّ این سه مرحله، اندیشه‌ی فرد به رزّاقیت خدا می‌رسد. انسان برای این که اعتماد به نفس پیدا کند، باید از اتکا به غیر نجات یابد، تا توکل و اعتماد به خدا در او حاصل شود. کسی که اقتصادش وابسته است، از توحید خیلی دورتر از کسی است که اقتصادش مستقل است. کسی که از ماهیانه ی دولت ارتزاق می کند و خودش را به دولت می‌فروشد و چشمش به دست اوست، چه طور می‌تواند با تمام وجود چشمش به دست خدا باشد؟ اما وقتی که ثمره‌ی کار خودش را دید، از خدا می‌خواهد که به او توفیق بیشتر بدهد. می‌گوید من تلاش می‌کنم این نخواست، یکی دیگر. اما کسی که می‌گوید اگر دولت نخواست برای اوکار بکنم، بعد چه می‌شود؟ چنین فردی از نظر اعتقادات تحلیل می‌رود. بنابراین برای رسیدن به شخصیت مستقل، فرد باید راهی برای استقلال در روابط تولیدیش پیدا کند.
یکی که کار آزاد، تجربه‌ی فعالیت تولیدی او بود، در جمله ی اول وصیت‌نامه اش نوشت که پسرانم را توصیه می‌کنم که در شغل نوکری وارد نشوند! نوکری یعنی استخدم شدن!. یعنی اگر یک روز خواستند تسویه‌ ات کند، نترسی! می‌گوید روزی خودت را دست کسی نده که هر روز بلرزی که بیرونم می‌کنند یا چه کسی در رأس کار هست و چه کسی نیست؟ روزیِ کم با حفظ استقلال، به انسان شخصیت و عزت می‌دهد. روزی فراوان ولی مصرفی بودن، وابستگی انسان را سنگین می‌کند.
4- دولت درنظام اسلامی، نقش میانجی دارد نه حاکم
این مسأله برمی‌گردد به این که وقتی مردم مستخدم دولت شدند، رشدی صورت نمی‌گیرد. این درصدراسلام هم نبوده است که دولت مردم را استخدام کند. درحکومت اسلامی، دولت مقتدر و نیرومند است و نسبت به زشتی‌ها سخت‌گیر می باشد اما  وابستگان به او در سبک و نظامی که دارند، خیلی خیلی محدودند و از این جهت در فکر دست‌اندازی روی امور نیستند. دولت درحکومت اسلامی نقش میانجی و قاضی بین انسان‌ها را دارد، نه حاکم و مجری. چرا؟چون کار را مردم می کنند و قوانین اسلامی هم شاهد آن است. مثلاً اسلام برای تلاش انسان ها حرمت زیاد و برای تجاوز کسی به حقوق دیگری عقوبت شدید قایل است. دست دزد را به خاطر تجاوز به حقوق دیگران قطع می کند؛ یعنی مردم که با تلاش چیزی به دست می آورند، دزد سعی دارد این تلاش را از این طریق بشکند و رابطه‌ی بین تلاش و تولید را از بین ببرد. قطع دست گرچه خشن است، اما فلج ‌شدن روحیه‌ی تولید مردمی در جامعه از این خشن‌تر است! خشونت آن در علامتی است که به دستش چسبیده و نمی‌تواند آن را مخفی کند و تا آخر عمر همراهش است. از این جریمه می‌فهمیم که جرم درنظر شارع خیلی سنگین است، چون بی‌حرمت کردن تلاش دیگران دربین است. وقتی تلاش بی‌حرمت شد، رابطه‌ی بین تولید و مصرف از بین می‌رود و انسان درمصرف‌های بدون تلاش می افتد و  وقتی هم که رابطه‌ی بین مصرف و تلاش از بین رفت و تلاش بدون مصرف و مصرف بدون تلاش مطرح و عادت شد، اقتصاد ذلت، اقتصاد عبودیتِ غیر، اقتصاد سلطه ‌پذیری و وابستگی، به دنبالش می‌آید. این قوانین می رساند که دراسلام کار باید به دست مردم باشد و هیچ جا نامی از دولت و اقتصاد دولت مالکی نیامده است!

 

پرسش و پاسخ:
- سؤال: اگر کسی خدا گونه باشد و او را خیلی دوست داشته باشند، آیا این شرک است؟
جواب: کلمه‌ی خدا‌گونه در روایات و آیات نیامده است و قرآن می‌گوید: « لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٍ ». گاهی کلمات "فانی فی الله" یا "خالص لله" می‌آورند، ولی خدا گونه آورده نشده است. خداگونه از معنای اصلی که خالصِ لله باشد دورافتاده است. این چنین مسلمانی را اگربه خاطر اخلاص دوست داشته باشند، شرک نیست و امری طبیعی می‌نماید، چون مؤمن با کسی که به خدا علاقه دارد انس می‌گیرد و علاقه به چنین فردی درعرض علاقه به خدا نیست که شرک باشد، بلکه درطول علاقه به خداوند است، ولی اگر این دوست داشتن از حد تجاوز کرد وخدا فراموش شد، این شرک می‌شود و سقوط در پی دارد. 
2-سئوال: در دبیرستان های تهران مواردی دیده شده که دانش آموزانی که هنوز خدا را نشناخته اند با دیدن اخلاق خوب مربی جذب او شده و هدف اصلی مربیان را که شناساندن خداوند به آنان است پایمال کرده و به مربی بیشتر توجه دارند. این وضع برای مربیان ناگوار است و آن را نوعی شرک می دانند. تاکنون روش های مختلفی از قبیل یکی دو مورد خشونت، کم محلی و یا مسئولیت دادن به دانش‌آموزان به کار گرفته شده، اما در مواردی تاثیر چندانی نداشته است با این مشکل چگونه باید مواجه شد؟
 جواب - در ابتدا باید بگویم که این شرک نیست که شاگرد مربی خودش را دوست بدارد. در روایات داریم به وعده‌ای‌که به بچه‌ها می‌دهید عمل کنید زیرا آن ها شما را رازق می‌دانند و سبب می شود به شما اعتماد کنند و آینده به رازق اصلی اعتماد خواهند کرد و او را می پذیرند. یعنی طفل به طور طبیعی به دنبال رازق می‌گردد و اولین رازقی که به او برخورد می کند مربی او است و این در طول توحید است نه در عرض آن. اخلاق چهل ساله را از چهار ساله نمی توان توقع داشت! توحید او همین است. توحید بچه کوچک این است که نسبت به رازق خودش وفادار، صادق و صمیمی باشد؛ با مربی، پدر و مادر صمیمی باشد. با این کار او دارد به روایت «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» عمل می کند، چون سرچشمه هر دو یکی است. پس وقتی از شما چیزی فهمیدند و آن را عمل کردند و نسبت به شما همان حق شناسی نسبت به خدا را حفظ کردند، این کارآموزی توحید است و بعدها که خدا را شناختند با همین سبک با او جل جلاله رفتار می کنند و حرفش را اجرا می نمایند وحقش را می شناسند. پس شما نباید بچه ها را به این احتمال که رفتار آن ها شرک است از خودتان زده کنید. این رفتارها عین توحید است. شما مواظب باشید در این حالت خودتان یک بعدی و مشرک نشوید و پستتان برای شما بت نشود و خود را چیزی تلقی نکنید. اگر آن ها شما را چیزی تلقی کنند خطری ندارد، چون شما را در طول می بینند. این خطر برای شما بیشتر است که خدای نکرده خودتان را در عرض کار ببینید! راهش این است که به پست خود به عنوان امانت نگاه کنید. خود را بدهکار بدانید نه طلبکار. بگویید وسیله از خدا بود و من با وسیله ای که مالکش دیگری بود، اعمالی برای خود انجام دادم و مال الاجاره این وسایل را هم بدهکار هستم. انسان با چشمش که کار می کند باید مال الاجاره اش را به خدا بپردازد، چون مِلک خودش نیست. شما اگر با وسایل دیگران کار کردید، خود را ضامن می دانید که حتما از او حلّیت بطلبید. مثلاً به کسی می گویید آقا چکش خود را به من بده تا دو تا میخ ته کفشم بکوبم! آیا با این کار منّت سر او می گذارید که چکش خود را به شما داده است؟ وقتی میخ کوبیده شد، این پای اوست که خوب شده یا ‌پای شما؟ پس شما با آن عمل صالحی که انجام می دهید، میخ کفش خودتان را کوبیده‌اید و خیرش به جیب خودتان می رود. به جیب خدا که چیزی نمی رود! 
3- سئوال: چگونه جوان را به خطر الکل یا سیگار متوجه کنیم؟
جواب- سوزش الکل در خوردنش نیست در غفلت از آن است. الکل چون از بین برنده فهم است و حس را می‌برد باید این را به جوان نشان داد تا حساسیت پیدا کند. کسی که سیگار بکشد و حساسیت آن از بین برود، سیگار برایش عادی می شود مگر این که دود سیگار او را دچار سرفه شدید کند و خودش بدش بیاید و کنار بگذارد، اما این نمی‌تواند کلیت داشته باشد که فرد برای آشنایی با مضرات سیگار یک نخ بکشد و سرفه کند تا متوجه شود.  مثلاً کسی را وادار به دزدی نمی‌کنیم تا بفهمد و دزدی نکند! راهش این است که وقتی بخواهید کسی را از خطر مثلاً سیگار متأثر کنید او را مدتی در محیط دودی بگذارید تا سرگیجه بگیرد و خوشش نیاید و بفهمد هوای دودی یعنی چه؟ یا الکلی و هروئینی را که نمی تواند خود را کنترل کند و نگاه و حرکاتش ان جوری است و حتی نمی تواند دکمه لباسش را ببندد، به او نشان دهیم و او خودش بقیه مجرا را می فهمد.
 2- سؤال: کسی که مثل فرعون حالت نفسانی در او شدید است، چطور در مورد او خدای تعالی  به موسی (ع) فرمود: اول به او تذکر بده! « فَقُولاَ لَهُ قَولاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اَو یَخشَی » در حالی‌که در عمل از فرعون نفسانی‌تر نداریم؟
جواب: این نقش موعظه و قولِ نرم و لیّن را می‌رساند که چقدر می‌تواند حتی در فردی مثل فرعون هم مؤثر باشد! انسان‌شناسی اسلام می‌گوید که دردرون انسان فطرت درکمین نشسته است تا پرده غفلت کنار رود وخود را نشان ‌دهد. این قدرت ذکر را می‌رساند. 
از طرف دیگر، اگر قدرت فرعونی را به ما می‌دادند و کار فرعون را نمی‌کردیم، آن موقع باید ببینیم چه کسی بهتر است و چه کسی بدتر؟ وقتی انسان درحیطه‌ی آزمایش قرار گرفت و قدرتی چون فرعون پیدا کرد، در‌باره‌اش می‌گویند:« فَقُولاَ لَهُ قَولاً لَیِّنَاً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اَو یَخشَی»:"با او به نرمی صحبت کن! شاید متذکر شود یا از عاقبت کارش بترسد". می‌خواهد بگوید که درچشم انبیا، حشمت وجاه وجلال فرعون نباید ایجاد حقارت کند تا با احساس حقارت و غیظ با او صحبت کنند، بلکه خدم وحشم وقدرت فرعون را به چشم حقارت بنگرند تا بتوانند با او با زبان نرم سخن گویند، شاید که قلبش بیدار و متذکر گردد. بیدار کردن قلوب جزء رسالت انبیا است. وقتی قلبی بیدار نشد یا نخواست بیدار شود، آن وقت خدا این گونه او را تربیت می‌کند و می‌فرماید: « َاَرسَلنَا عَلَیهِمُ الطَُّوفَانَ وَ الجَرَادَ وَ القُمَّلَ وَ الضَّفَادَعَ وَ الدَّمَ آیَاتٌ مُفَصَّلاتٌ فَاستَکبَرُوا وَکَانُوا قَوماً مُجرِمِینَ1»:"پس بر آنان طوفان و ملخ و کَنه و غوک‌ها (قورباغه) و خون را به‌صورت نشانه‌هایی آشکار فرستادیم و باز سرکشی کردند و گروه بدکاری بودند". وقتی که می‌گوید با نرمی صحبت کن، به این دلیل است که شاید در او چیزی از نور مانده باشد. شاید آن‌جا که فرعون وهمسرش، موسی را که نورالهی است درصندوقی در دریا دیدند وگفتند: « لاَتَقتُلُوهُ عَسَی اَن یَنفَعُنَا اَو نَتَّخِذُهُ وَلَداً وَ هُم لاَ یَشعُرُونَ »:" او را نکشید، شاید که از او نفع ببریم یا او را فرزند خود قرار دهیم درحالی که ایشان نمی‌دانستند" آن موقع محبتی از خودم دردل آن‌ها نهادم. حالا شاید از آن محبت چیزی مانده باشد؛ هم چنان‌که در دل همسرش آسیه جوانه زد، شاید بتواند در دل او هم جوانه بزند و از آن میوه‌ی هدایت حاصل شود، چرا؟ چون دوست داشتن انبیا چیز کمی نیست! اگر درفرعون محبت به موسی علیه السلام به صورت شاخه‌ی باریکی مانده باشد، می‌تواند او را نجات دهد. بنابراین به موسی علیه السلام می‌گوید آن شاخه را با تذکر آب بده شاید رشد کند. محبت انبیا مسأله بزرگی است که هر جا پیدا شد، امید نجات است. 
3- سؤال: رفتار معلم با شاگردانی که در سرکلاس شلوغ می‌کنند و بی انضباط هستند، چگونه باید باشد؟
جواب: روح کلاس دراحساس نیازی است که شاگردان دارند. از این جهت اساس کار براعتقاد واعتماد متقابل بین معلم وشاگرد است وبایستی مسایل ازطریق همین اعتماد حل شود. کلاس به دلیل اعتماد به سخن استاد ساکت می‌شود. حالا بعضی از شاگردان این ارزش را درک می‌کنند ومی‌خواهند گوش بگیرند وبعضی درک نمی‌کنند و نمی‌خواهند گوش بگیرند.
وقتی شما ازخودتان برای آن‌ها قانون‌گذاری کنید و آن‌ها را محدود کنید، اعتماد آن‌ها کم می‌شود و می‌گویند: چون حرفش جاذبه ندارد، برای هوای دلش محدودمان می‌کند! به کمک چوب و تنبیه و نمره می خواهد ما را به گوش گرفتن حرف خودش وادار می‌کند! با این دانش آموزان چگونه باید رفتار کرد؟ دراین‌جا شما بیایید و از آن‌ها سؤال کنید که دانش‌آموز بی انضباط را چه طور باید تنبیه کرد تا خودشان، خودشان را جریمه کنند. قرآن می‌گوید:« اِقرَأ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفسِکَ الیَومَ عَلَیکَ حَسِیبَا1»:"نامه‌ی اعمالت را بخوان، کافی است که امروز خودت حسابرس خود باشی" یعنی خودت کتاب خودت را بخوان و به حساب خودت امروز رسیدگی کن!
بچه‌ها بسیار خوب می‌فهمند ولازم است که مربیان کلیدی برای مکالمه با آن‌ها داشته باشند ومعقول را برای آن‌ها به محسوس تشبیه کنند تا برای آن‌ها ملموس شود. آن‌ها ناتوان درفهم و عاجز در درک نیستند، منتهی باید راه ورود به آن‌ها را جستجو کرد. بچه ها انسان‌هایی هستند که دردرون هرکدامشان پیغمبری نشسته است و باید با آن پیغمبر حرف زد. مخلوقی که فردا درمقابل خدا مسؤول است وخالقش به او می‌گوید چرا؟ این معنای خیلی بزرگی را در مسؤولیت‌پذیری می رساند! یعنی این"تو" بودی که کوتاهی کردی، از من نبود! خدا انسان را چنان ساخته که او را لایق مخاطب بودن دانسته است و این شرف بزرگی است!  
بنابراین باید شاگردان خودشان حکم کنند وآیین نامه‌ی انضباطی را از زبان خودشان بگیرید. وقتی این چنین کردید درمقام معلمی به شما بدبین نمی‌شوند، منتهی دراجرا سعی کنید تبعیض نباشد، چون بچه‌ها حساسند.
4- سؤال: شما می‌گویید باید به شاگرد ملاک داد تا او خود نتیجه‌گیری کند، ولی او یک منافق را چگونه می‌تواند تشخیص دهد؟
جواب: آمدیم و شما برایش نتیجه‌گیری کردید و گفتید این منافق است. اولاً تا کی باید این کار را ادامه داد؟ مسلماً تا وقتی که به شما وابسته است، این کار باید ادامه پیدا کند! ثانیاً اگر روزی از شما زده شد، آیا باعث نمی‌شود که درحرف شما شک کند و به گروهک‌ها، عقیده پیدا نماید؟ شما فکر نکنید با این نوع راهنمایی و اسم بردن‌ها، زودتر می‌توانید مسأله را حل کنید، نه! این یک مُسکِّن است و معالجه نیست، ولی هر وقت او توانست بدون نتیجه‌گیری شما و فقط با اعطا ملاک گروهک‌ها را بشناسد، این شناختن درست است.
5- سؤال: خداوند به بعضی‌ها پسر و به بعضی‌ها دختر یا به بعضی‌ها هر دو را می‌دهد. ولی والدین لیاقت تربیت آن‌ها را ندارند و آن‌ها فاسد می‌شوند. این چگونه توجیه می شود؟
جواب: دو صورت پیش می‌آید: یک صورت متوجه والدین و مربی است که به‌خاطر تنبیهات بی‌جای آن‌ها طفل فاسد می‌شود. صورت دوم متوجه خود متربی است که به‌خاطر سوء‌استفاده از اختیار، به فساد کشیده می‌شود. مثلاً بچه‌ی ‌نوح که فاسد شد به‌خاطر عدم لیاقت نوح نبود، بلکه به‌خاطر اختیار خودِ فرزند بود! 
6- سؤال: آیا می‌توان دانش آموز را در بین جمع مواخذه کرد؟جواب: درروایات به این مضمون داریم: « اَلنَّصِیحَهُ فِی المَلأ شِمَاتَه»:" نصیحت درحضور دیگران نصیحت نیست، ملامت است". یعنی برای سازندگی نیست، بلکه خرد کننده‌ی شخصیت است. از این جهت نصیحت نباید درملأ‌عام باشد. تنبیه حرف دیگری است. قرآن درباره‌ی تنبیه، می‌گوید: « وَالیَشهَد عَذَابَهَا طَائِفَهٌ مِنَ المُومِنِینَ1»، یعنی تنبیه درحضور جمع ارجح است، الاّ این‌که او خطا را در جمع نکرده باشد. پس تا جای ممکن نباید به شخصیت طفل ضربه وارد شود. 
7- سؤال: اگر پدری بچه را بی‌مورد تنبیه کرد و باعث گردید بچه یاغی شود، آخرتِ این پدر و پسر چگونه است؟ 
جواب: « لاَ یُکَلِّفُ اللهُ نَفسَاً اِلاَّ وُسعَهَا »: خدا از کسی جز به اندازه‌ی طاقتش، تکلیف نمی‌خواهد" یعنی خدا از پدر و پسر بیشتر از توانایی نمی‌خواهد. پسر اگر طاغی و یاغی ‌شود، ولی سعی خودش را هم برای نجات خود کرده باشد، البته گناهی بر او نیست. اما اگر تدارک و سعی نکند، مثل وقتی که پدر فاسد است و بچه می‌تواند صالح باشد، به اندازه‌ی توانایی‌اش خدا او را مواخذه می‌کند. 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( سه شنبه 92/9/12 :: ساعت 10:0 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخرین یادداشت در وبلاگ دفاع بلاگ خوش آمدید
به بخش نماز خوش آمدید
نماز
نماز
نماز
نماز//دومین جشنواره تبیان قم//
[عناوین آرشیوشده]